فرار

  • ۰
  • ۰

گذشتن

من ورزش می کنم، ورزش رو همیشه در درجه اول برای سلامتی انجام دادم برای همین خودم رو در خوردن هایی که خوشحالم می کرده محدود نکردم در نتیجه همیشه یکم چربی اضافه گوشه ای ، جایی، از بدنم پیدا می شده.

وقت هایی که ورزش می کنم و بالا و پایین می پرم احساس می کنم دارم این چربی هارو مثل بار اضافه همراه خودم این ور و اونور می کشم. در هرپرشی این حس رو داشتم که دارم این لمبر ها رو به سختی بالا می کشم و در هر فرودی احساس کردم تکه اضافه و عارضی ای بر بدنم هست که مستقل از بقیه بدنم با جاذبه برخورد می کنه و من رو پایین میکشه!

تعمیم این حس برای من اینطور بوده که علاوه بر همه بند ها و محدود کننده ها که پرواز و رفتن و رو سخت می کنن، هر عارضی اضافه ای هم مثل وزنه ایست که بر پای زندانی ای زده شده، وزنه ای که آزادی او را از او گرفته و وای بر من! وای بر من که تنها چیزی که به خود بدهکارم آزادیم است.

من نگاه دیگران را، مقبولیت و دیده شدن را، شهرت و حس موفقیت کاذب را، پول را و هزاران چیز دیگر را به خود وصله کرده ام! هر کدام را با سنجاق درشتی به بدنم زده ام و خونریزی اش را نادیده گرفته ام. هر روز از خودم می پرسم چرا رفتن سخت است؟معلوم است که با این لباس سنگین و پر زرق و برق رفتن سخت است!معلوم است، اما خودم رابه نفهمی می زنم!

 

گاهی دلم می خواهد انگشتم را داخل حلق ذهنم بکنم و همه افکار رو دل مانده را بالا بیاورم، همه افکار متعفن، طاعون وار و حزن آلودی که با خود حمل می کنم. گاهی سرم چنان از آنها سنگینی می کند که دلم میخواهد درش بیاورش و بگذارمش روی طاقچه و تا آخر دنیا بدوم. دلم می خواهد مغزم را داخل رودخانه خنک و تازه ای بگذارم تا جریان آب همه لجن هایی که در درزها و پیچش هایش گیر کرده را در بیاورد و با خود ببرد. دلم میخواهد با شلنگ آبی داخل کاسه سرم را بشورم همه گوشه ها و سوراخ هایش را تمیز کنم و بگذارمش داخل آفتاب تا ضدعفونی شود. همه گردوغبار ها و چربی های رسوب کرده ذهنم را بروبم و خودم را از بند افکار عارضی ام برهانم.

بنظر می آید دستمال گردگیری زمان است، گذشتن راحت نیست، باز کردن این گره ها پیچیده است، باید گذاشت زمان این نخ های در هم پیچیده را فرسوده کند تا خود بخود از هم بگسلند، پاره شوند.

بعضی روزها سرم چنان سبک و شاد و رهاست که می خواهد مثل بادکنکی بدنم را بالا بکشد و به آسمان ببرد، بعضی روزها اما چنان سنگین است که تمام مدت روی زمین کشیده می شود و من برای راه رفتن لازم دارم بدنم را خوابیده روز زمین به این سو آن سو ببرم.

گذشتن، گذشتن!رها کردن و باز کردن همه وصله ها را طلب می کنم، زمین گذاشتن همه خواسته ها و امیالی که مال من نیستند.

نمی دانم چه کسی را باید صدا زنم، خدا؟از چه کسی طلب دستگیری کنم؟نجات دهنده در گور خفته؟خودم؟

خودم!

  • ۹۸/۱۲/۰۴
  • outlaw

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی