فرار

  • ۰
  • ۰

تصمیم


جو گیر نباشم یا شجاع باشم؟
این یک علاقه مندی ناشی از مواجهه زیاده یا یک عشق واقعی؟
این یک تصمیم تهورانه است یا کاری که بابتش از خودم متشکر‌‌ میشم؟
آیا بخاطر ترس عمل نمی کنم یا واقعا عاقلانه نمی بینم؟
آیا این شور یک شروع تازست یا فکر یک مسیر عمیق و طولانی؟
...


اینها همه دو سمت یک تصمیم اند، که باید گرفته بشود و یا رها بشود!البته نزدیک به سه سال هستش که گرفتنش رو به تعویق انداخته ام به امید اینکه رها بشود،در واقع بیشتر امید این بوده که رهایم بکند،اما خب...بنظر او سمج تر از من است!
یکی از هزاران دفعه ای که مسئله را با کسی مطرح کردم به امید اینکه جمله ای گهربار بگوید و به من یک انتخاب محکم هدیه بدهد ،مکالمه اینگونه پیش رفت:
-بنظرت انجامش بدم؟
-آره.
-نه!من الان تحت تاثیر توام،خودم باید برای خودم تصمیم بگیرم!(بله اون دوست آدمی بود و هست که من خیلی متاثر ازش و علاقه مند بهش بودم و هستم.)
-آره!خودت باید برای خودت تصمیم بگیری!
-آخ!
به پدرم گفتم نظرت درباره انجام این کار چیه؟گفت:
خب تو همه دوستات دارن اینکارو می کنن،همش میری جاهایی که آدما  اینکارو می کنن!با افرادی حرف میزنی و در فعالیت هایی شرکت می کنی که مربوط به این کارن!معلومه که فکر  می کنی بهش علاقه مندی!
آخ!
صدای درون :
اگه من متاثر از دیگرانم و یا علاقه مندم چون برخورد زیادی با این مسئله داشتم و این علاقه مندی حقیقی نیست،چرا هنوز هم بعد از سه سال بهش فکر می کنم؟چرا تا امکان انجام دادنش مطرح میشه دوباره امیدوار و مشعوف میشم؟چرا تصور زندگیم بعد از این خوشحال ترم میکنه و رویاهام بعد از گرفتن این تصمیم روشن ترن و به مبهمی مسیر فعلیم نیستن؟
آخ.
اون یکی صدای درون:
ببین،آدم ها شروع های تازه رو دوست دارن برای همینه که عید رو دوست داریم،چون میتونیم توش برای سال دیگه هزار تا برنامه کمال گرایانه بریزیم!و یه عالمه تصمیم قشنگ بگیریم!ولی به همه اسفند های همه زندگی های همه ی آدم ها نگاه کن!هرکس چقدر راضی بوده؟ ما شروع هارو دوست داریم،بله ولی مهم اینه که چقدر ثابت قدم هستیم و چقدر نسبت به تصمیماتمون متعهد،تو میخوای با این تصمیم یک مسیر تازه رو شروع کنی،تو میخای شور شروع تازه رو وارد رگ هات کنی اما وسط سال میشه و همه تصمیم هات رو فراموش میکنی اون موقع مثل الان که رویای یک جاده جدید رو داری به فکر یک مسیر تازه می افتی و دوباره همین آش است و همین کاسه!
آخ.
این لابه لا باز هم به شور نشستم:
-استاد،نظر شما چیه؟
-آره معطل نکن،انجامش بده!اصن اینکاری که الان داری می کنی خیلی کم کلاسه!
-بله استاد،اصلا اصالتی نداره!حقیقت یابی نیست،ور رفتنه!
-حالا من این نگاه فلسفی رو نمی فهمم ولی حمایت من رو داری!اگرمشکل اداری داشتی هم بیا به خودم بگو!
-استاد ولی اگه بد بشه؟
-دقیقا همینه که میگم ترسه!نترس دخترجان!یک بار ۲۱ ساله ای!
آخ.
صدای درون:
-آخه بدترین اتفاق ممکن چیه؟ اینکه یک آدم شکست خورده باشی که ارزشی اضافه نمی کنه؟نه اینطوری نمیشه!در بدترین حالت تو یه ادم عادی هستی یا یک معلم ساده که خیلی پولدارنیست ،قبلترهم که با هم به این نتیجه رسیده بودیم که توی زندگیت(زندگیمون؟) خیلی وقت پولدار شدن نداری و احتمالا اصلا برنامه پولدار شدن هم نداریم!
-اره راست میگی!
اون یکی صدای درون:
اینکه فکرمی کنی این علاقه مندی اصیله ،چون هنوز بهش فکر می کنی و از سرت نیفتاده فکر غلطیه!تو چون هنوز بهش نرسیدی فکر می کنی علاقه مندی،به محض اینکه بهش برسی دیگه نمیخواهیش!مثلا میگن ما آدم ها عاشق آدمایی میشیم که دارن میمیرن یا دارن با فرد دیگه ای ازدواج می کنن یا دارن میرن که برن و دیگه توی زندگی ما نباشن،بیشتر میل ما بخاطر دست نیافتنی بودن اون چیزه!تو هم رویاهای گنده ای در ادامه این تصمیم داری و بخاطر اینه که دوستش داری!بخاطر اینکه وقتی وارد این مسیر بشی یه عالمه کار هست که دست نیافتنی و سخته!اصن مگه دیوونه ای که میخوای پا توی مسیر سخت و دست نیافتنی ها بذاری؟
یک صدای درون دیگر  خطاب به این صدای درون:
اولا،بله دیوونه ایم!دوما نهایتا به اون دست نیافتنی ها نمی رسیم ولی کاری رو کردیم که دوست داشتیم!سوما،برو بابا!
آخ.
و من این وسط به این سمت و آن سمت کشیده میشوم و گاهی احساس می کنم تار و پودم در حال از هم گسستن اند!
مشورت دهنده بعدی:
-نمیدونم والا!
آخ.
مشاوره بعدی:
-نه اینکارو نکن!توی همین مسیری که هستی بمون و سعی  کن در کنارش به علاقت بپردازی!اینطوری آدمی میشی که هر دو فضا رو دیده و مهارت های بیشتری داره!از هر دو سمت داستان شهود داره و درکی پیدا می کنه که خلاق ترش میکنه!
-بله ولی اینطوری تمرکزم تقسیم میشه و احتمالا توی هیچ کودوم ازین دو فضا نمیتونم کار درخوری انجام بدم!
-حالا مگه حتما باید کار درخوری انجام بدی؟حتما باید خدای یک چیزی بشی؟
-نه!
-خب پس توی همین فضایی که هستی بمون و کارت رو نیمه تموم نکن!همین موقعیت فعلی جا برای کار و خلاقیت زیاد داره و میتونی توی مقاطع بعدی زندگیت به علاقت تغییر جهت بدی!من خودم اول اینکارو کردم بعدرفتم فلان کارو کردم!
آخ.
انگار هیچ کسی نمی خواهد تصمیم را برای من بگیرد!در آخر روز من با خودم و تصمیم هایم و جهت گیری هایم تنها هستم!من پنجاه ساله من امروز را سرزنش و یا تقدیر می کند و احتمالا خاطره ای ازین رهگذران مقطعی نخواهد داشت.
امروز که این نوشته را می نویسم بیش از چهار مرتبه این تصمیم را از اعماق خاک گرفته ذهنم بیرون کشیده ام و روی میز قرار داده ام!بار ها آن را سبک سنگین کرده ام!دوست اول یک بار گفت :زیاد مشورت نکن!حرف حقی بود!باید قبل از این همه سردرگمی تمامش می کردم!
این روز ها دوباره درگیرش شده ام!دوباره به سطح آمده و در آب دست و پا می زند!فریاد میکشد و می خواهد نجاتش دهم!هر دفعه می گویم :این دفعه غرق می شود و من روزی عذاب وجدان رها کردن این غرقه را از یاد خواهم برد!اما نه او فکر مردن دارد نه من قوای رها کردنش!

  • ۹۸/۱۰/۲۷
  • outlaw

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی