فرار

  • ۰
  • ۰

شک جایگاه خوبی است، اما هیچ گاه مکانی ابدی نیست!باید روزی از همه شک ها و سردرگمی ها رها شد.

هفته هاست تصمیمم را گرفته ام!انتخاب را انجام داده ام و حالا زمان عمل است!کمی بی انصافیت که آدم این همه درد و رنج بکشد برای یک تصمیم و بعد از آن وارد وادی درد ها بیشتر بشود!

من مثل دختر بچه مورد تجاوز قرار گرفته ای که مدت ها از یادآوری و بیان آنچه بر او گذشته، از گفتن آنچه می اندیشیدم طفره رفتم و پذیرفتن آنچه فکر می کردم را ننگ می دانستم!اما امروز که بزرگ شده ام این شجاعت را پیدا کرده ام که درباره اش حرف بزنم و تامل کنم!

وقتی دبیرستانی بودم، المپیادی شدم، برایش کار بسیار کردم ولی موفق نشدم!این شروع داستان من است.

برای المپیادی شدن هزینه های بسیار کردم!بزرگ ترین هزینه ، کنار گذاشتن فعالیت محبوبم ، یعنی شطرنج بود آن هم زمانی که در اوج خودم بودم، دو آخرین مسابقه ای که شرکت کرده بودم بهترین نتایج را در عمر ۹ ساله شطرنج باز بودنم برایم رقم زده بودند و من در روزهایی که بیشترین امید به بهتر شدنم را داشتم، شطرنج را کنار گذاشتم!این روزها آنقدر نسبت به شطرنج بی اعتماد بنفسم که از گفتن این بخش از گذشته ام به افراد طفره می روم، مبادا بگویند :«بیا یه دست بزنیم» و من مفتضحانه ببازم!

امروز می دانم شکست بهترین نتیجه است!شکست بزرگ کننده و تعلیم دهنده است علاوه بر اینها المپیاد من را عضو خانواده و جامعه ای کرد که ارزشمند ترین دستاورد من تا امروز است، پس قطعا بابت آنچه بر من گذشته خوشنودم اما روحیه تعلیم ندیده و ناشی و کودک من از این شکست برداشت دیگری کرد!

من به اندازه کافی برای ریاضی خوب نیستم!پس ریاضی نخواهم خواند!این خط دوم داستان من است!

با این نگاه وارد دانشگاه شدم!ترم دوم بودم که روزی وارد خانه شدم، تا از در گذشتم به شکم خوابیدم و زار زار گریه کردم، این اولین نشانه شروع یک ماجرای جدید بود!

داستان این بود که من، آن روز رمانی به نام «عمو پتروس و انگاره گلدباخ» را خوانده بودم، داستان ریاضی دانی که پنداشته بود «به اندازه کافی برای ریاضی خوب نیست» و این نقطه سر ریز ظرف پر شده من بود!

بعد از آن تقریبا هر ترم می خواستم به ریاضی تغییر رشته دهم و تقریبا هرترم با این ایده که «کارشناسی ات را در همین رشته تمام کن و از مقطع بعدی در علوم کامپیوتر تحصیل کن» ساکت می شدم، همه مشاور و دلسوز می شدند، نظر می دادند و نگران معیشت و آینده من می شدند!اما این فکر آرام نگرفت و همیشه مثل آتش زیر خاکستر روشن و داغ و منتظر بود!

اصلا چه کسی گفته من به علوم کامپیوتر علاقه مندم؟ علوم کامپیوتر تلاش مذبوحانه یک ریاضی دوست کامپیوتر خوان برای نزدیکی به ریاضی بوده! من حقیقتا و عمیقا به خود شخص ریاضی علاقه مندم!تمام!

فصل بعدی داستان من ، جستجو برای یک راه حل بود!

آقای مسئول آموزش دانشکده ریاضی به من گفت:«برای دو رشته ای کردن تا اخر ترم ۵ می توانی اقدام کنی، معدلت باید بالای ۱۸ باشد پس اگر مطمئنی، این ترم از ریاضی درس های بیشتری بر دار تا معدلت بالا بیاید.»

دشواری شماره یک:برای دو رشته ای کردن معدل آخر ترم ۳ مهم است!اگر ۱۸ نباشد مهم نیست در ترم ۵ چه معدلی داری!حتی اگر ۱۹ هم باشی نمی توانی دو رشته ای کنی!

دقیقا اوایل ترم ۵ من از این موضوع با خبر شدم، راستش از منتفی شدن ایده ی دو رشته خیلی ناراحت نشدم!

روزگار آرام میگذشت و آتش من داشت کم کم بی رمق می شد تا دوباره شروع به گرگرفتن کرد.

یک روز طبیعتا غیر عادی، سر یک کلاس غیر عادی برای من مهندس:

استاد:روی حرفم با مهندس های کلاسه، که مهندسی رو ول کنن و بیان ریاضی!

بعد از کلاس غیر عادی:

من:استاد حرفتون جدی بود؟

استاد:بله!

و من به تلنگری همینقدر کوچک نیاز داشتم تا دوباره از لبه پرتگاه به پایین پرتاب شوم!

خط بعدی قصه من، تلاش برای تغییر رشته!

پس از کشمکش ها و درگیری هایی که با خودم داشتم ، در آخر تصمیمم را قطعی کردم!میخواهم ریاضی بخوانم ،نمی خواهم ماینور کنم، چون می خواهم ریاضی بخوانم، ساده است من فقط می خواهم ریاضی بخوانم، ساده و آرام و بی دردسر!اما پستی و بلندی هایی هست!اما زندگی ، زندگی است و به این راحتی به «ساده» های ما پروا نمی دهد!تو می خواهی، اما باید با همه دست های نامرئی دنیا مچ بیندازی!

می دانستم که ساده نخواهد بود، می دانستم چالش هایی خواهم داشت، می دانستم قرار نیست همه چیز خوب پیش بروند، اما صبح شد و من بیدار شدم و باید پا می شدم و می رفتم تا کاری بکنم، باید تصمیم را عملی می کردم!

دشواری شماره دو: در ترم ۵ نمی توان تغییر رشته داد!آخرین مهلت برای تقاضای تغییر رشته آخر ترم ۴ است!

-برای دو رشته ای که میشه تا آخر ترم ۶ درخواست داد!

-بله! اون دو رشته ایه!هر کاری آئین نامه و دستور خودش رو داره!

-اع!

دفتر آموزش دانشکده ریاضی:

-آقای مسئول آموزش، اینها که به من میگن تغییرهم نمی تونم بدم!

استاد عزیز گوشه اتاق:

-برو پیش استاد فلانی ببین کاری میتونه بکنه برات!

دفتر استاد فلانی:

-استاد می خواهم تغییر رشته بدم به ریاضی اما نمی شود!

-یک درخواست اداری بنویس و به رئیس آموزش کل تسلیم کن!

-چشم!

رئیس آموزش کل:

-هوووم!معاون دانشکده خودتون و معاون دانشکده ریاضی باید موافقت کنند!

دشواری شماره سه:معاون دانشکده خودمان! و اینکه آدم ها دقیقا همان زمانی که نباید، خوب و منطقی و عاقل می شوند!

بعضی وقت ها آنقدر به مشکلات و نشدن ها فکر می کنیم که برای «شدن» ها برنامه ای نخواهیم داشت!همین ترم می خواستم درسی را از دانشگاه دیگری اخذ کنم، برای این کار باید امضای معاون آموزشی خودمان را انتهای فرم استثنائی می نشاندم!

ترم سه همین معاون آموزشی با برداشتن درس الگوریتم که در چارت ما مخصوص ترم ۴ است موافقت نکرد و گفت هنوزکوچکم!همین ترم (ترم ۵)اجازه نداد درس الگوریتم های پیشرفته را اخذ کنم باز هم با این استدلال که کوچکم!پس روزی که برای گرفتن امضایش جهت اخذ درس خارج از دانشگاه می رفتم همش در این افکار بودم که وقتی مخالفتش را اعلام کرد چه کنم؟فریاد بزنم، گریه کنم، بروم و سر آن کلاس بنشینم و اخذش نکنم، کاری نکنم...

اما موافقت کرد!وقتی برگه ام را امضا کرد، از دفترش بیرون آمدم و خیره به افق شدم!حقیقتا نمی دانستم چه کنم!در آخر تنها یک جلسه از آن کلاس را شرکت کردم، منی که می خواستم در صورت مخالف صرفا سرکلاس ها حاضر شوم، با برگه موافقت ،حتی برای اخذ درس اقدامی نکردم!

حال در روزی هستم سه ماه بعد تر از این تجربه، راهی دفتر معاون، ترسیده و پرفکر،چه خواهد شد؟

قبل ار دفتر معاون آموزشی،در دفتر آموزش دانشکده خودمان:

من خطاب به آقای مسئول آموزش دانشکده خودمان:دکتر فلانی (معاون دانشکده) در چه کلاسی امتحان می گیرند؟(باید دم آن کلاس کشیک می ایستادم، مبادا در رود)

-چیکارش داری؟

-میخوام یه درخواست رو برام امضا کنن!

-درخواست چی؟

-تغییر رشته!

-از چی به چی؟

-از کامپیوتر به ریاضی!

-کلاس ۱۰۷ ساختمان خوارزمی اند!عشق ریاضی ای؟

-بله!

-شماره دانشجوییت چنده؟

-شماره دانشجوییمو برای چی میخواین؟

- میخوام نصیحتت کنم!

شماره دانشجویی ام را وارد می کند، در این حین من می اندیشم ،چرا فکر می کند می تواند مرا نصیحت کند؟چرا فکرمی کند حق دارد مرا نصیحت کند؟چرا فکر می کند نظر مسئول آموزش که در نگاه من نزدیک یک آدم موفق هم نیست می تواند در من موثر واقع شود؟نظرش را می گویید، می خواهد جو گیر نباشم و به فکر آینده و معیشتم باشم، می گوید دانشجوی خوبی ام و نمرات خوبی دارم، در دلم می گویم:آن زمان که می خواستم دو رشته ای کنم خوب نبودم، حالا خوبم!می گوید این مدرک را بگیر تا بتوانی هر کاری بکنی!حرف هایش را نمی شنوم!می روم!

بنظر در این مرحله پیچیدگی دیگری نباید حاصل شود، اما حتی در راه یافتن به دفتر معاون باید شش خوان را بگذرانم تا در دفتر غول سپید بر من باز شود!

بله،این معاون عزیز و گاهی منفور ،امروز می خواهد منطقی و عاقل باشد، می خواهد با گفتن بهترین و دقیق ترین جملات ،دقیقا آنجایی که باید به منفور بودنش ادامه دهد، تبدیل به پیر دانای راه من شود، آدم ها دقیقا همان لحظه ای که نباید، اخلاق مدار و متقاعد کننده میشوند.

-اگر می خواهی دانشمند شوی و استاد دانشگاه و عاشق ریاضیات محض هستی بله، کار خوبی می کنی ولی اگر مشکوکی و قبلا می خواستی دو رشته ای کنی، بیا و این مقطع را تمام کن!این رشته آینده و زمینه کاری بسیاری دارد،تو علاقه مندی هایت را اینجا هم توانی ارضا کنی،بعلاوه شغل و رفاه خوبی برای خانم را دارد،من امضا می کنم،چرا که درخواست برای آمدن به کامپیوتر بیشتر از هر رشته دیگری است و ما همین حالا هم منابع و اساتید کافی نداریم،اما بیشتر فکر کن!با استاد فلانی هم حرف بزن!

استاد فلانی:

-چرا ماینور نمی کنی؟

-در درس هایی که می توانم اخذ کنم محدود می شوم!

-۳۰ واحد است که تنوع خوبی دارد،توام که تا اینجا ۱۹ واحد برداشته ای!

-میخواهم تمرکزم روی یک چیز باشد!

-از نظر من ایرادی ندارد،اولین نمونه از این موردی،کسی تا به حال این درخواست را نداشته،نمی دانم چی مشورتی بدهم!

دشواری شماره چهارم:بهتر بود کر میبودم و نمی شنیدم و شک در ثانیه های آخر گریبانم را نمی گرفت!آخر هفته و تعطیلی ادارات این فرصت اجباری را فراهم کرد تا من دوباره به فکر فرو روم!یعنی تحمل چند درس کامپیوتری آنقدر سخت است که کلا ازین فضا جدا شوی؟

صدای درون:

یک نقاش عاشق نقاشی است، او اول نقاشی می کشد، سپس به خواندن نقاشی در دانشگاه فکر می کند، او هرگز با خود نمی اندیشد که :«می خواهم از راه نقاشی معیشت کنم پس به دانشگاه برای خواندن نقاشی می روم تا نقاشی را یاد بگیرم»!او اول نقاش است، بعد به دنبال نگاه آکادمیا درباره نقاشیست!

نقاشی ریاضی توست!

خسته ام!زندگی همه ما را پیر خواهد کرد!البته، شاید همین چالش هاست که به ما معنی می دهد!نمیدانم!مهم هم نیست!بی خودی شلوغش کرده ام!از لولیدن خودم در هستی گل آلودم قصه ساخته ام!در آخر همه خواهیم مرد و این تصمیم چیزی را در مدار هستی تغییر نمی دهد!

 

 

  • ۹۸/۱۰/۲۷
  • outlaw

نظرات (۱)

من حالا کاری ندارم که خیلی قشنگ نوشتی و ضمنا چه شهامتی داری که پای علایقت داری وای میسی... شایدم ننوشتی و نمیسی :)

ولی سوال اینه که شطرنجو کی بازی کنیم؟! میخوام بعدا تو مناظره انتخابات بهم بگی: "اگه کسی جلوی شما رو نگرفته بود که الان دانشگاه پر از لوله بود!" :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی